نیایش

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

 

خدایا آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند
حرفهایی هست برای گفتن که اگرگوشی نبود نمی گوییم، حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد. حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
همواره روحي مهاجر باش به سوي مبدا به سوي انجا که بتواني انسان تر باشي و از آنچه که هستي و هستند فاصله بگيري اين رسالته دائمي توست .

2 نظرات:

الهه گفت...

باتو هستم

اگر روزی دانسته یا ندانسته به احساس من خندیدی

ویا از روی خود خواهی فقط خود را پسندیدی


اگر من مهربان بودم و تو نامهربان بودی

برای دیگران سبز و برای من خزان بودی

گناهت را نمی بخشم

سلام امیر جان ممنون از لطفت

شادی از شیراز گفت...

یه کوچولو آپیدم منتظر شما هستم [گل]