برای من شمع رمز خداست،رمز نیایش است، سمبل پرستش است،یادآور عشق های خوب دلها و نیز عشق های خوب عاشقان خدا.....کارش چیست؟؟سوختن و افروختن و گریستن و گداختن و دم بر نیاوردن و ایستادن و ذوب شدن و روشنی از سوزش خویش به محفل کوران بخشیدن و در زیر باران اشک و با شعله سوزان آتشی که از عمق هستیش سر می زند بر چهره ی هر ابلهی لبخند زدن و در انبوه خلایق تنهای تنها بودن و شمع هر انجمن بودن و با هیچ کسی خو نگرفتن.....آه که چه شباهتی است میان من و شمع.......
علی شریعتی مزینانی(شمع)
ضعفی که از نالیدن حس کرده ام و حقارتی که در نوازش شدن می دیده ام همیشه مرا واردار به سکوت کرده است حتی تظاهر به بی نیازی و بی دردی و قدرت!
من و نمیشه حدس زد با این غروره لعنتی
هیچ وقت نخواستیم ببینیم توو لحظه ی ناراحتی
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم زیرا که خداوند هم تنهاست
تنهایی را دوست دارم زیرا انتظار کشیدنم را پنهان خواهد داشت..........
انسان ها:
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده ی آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده وزندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفتانگیزترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اماوقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینهادر زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
خدایا آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند
حرفهایی هست برای گفتن که اگرگوشی نبود نمی گوییم، حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد. حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
همواره روحي مهاجر باش به سوي مبدا به سوي انجا که بتواني انسان تر باشي و از آنچه که هستي و هستند فاصله بگيري اين رسالته دائمي توست .
در زمستان 1382 نسبت به موضوع « حجاب و پوشش سر و گردن » در پاسخی به یک پرسش مطالب مختصری ارائه کردم که متن آن را مجددا از نظر می گذرانیم ؛
به نام خدا
1-اصل پوشش عورت ، بر مرد و زن مسلمان واجب است.
2-فقهاء در مصداق عورت ( بخصوص در مورد زنان ) اختلاف نظر دارند .
3-اکثریت فقهاء ، پوشاندن سر را برای زنان مسلمان آزاد( غیر برده ) لازم دانسته اند و « سر و گردن » را نیز از مصادیق عورت می دانند.
4-«ابن جنید اسکافی » از فقهای نامدار شیعه و همردیف اساتید شیخ مفید ، مصداق عورت در زن و مرد را یکسان و مساوی دانسته است.
5-تمامی فقهای شیعه ( بلکه تمامی فقهای اسلام ) پوشاندن سر و گردن را بر زنان مسلمانی که برده بودند ، واجب نمی دانند . بلکه مثل شیخ صدوق و گروهی از علمای قم ( در زمان صدوق ) پوشش سر را بر زنان برده ، حرام می شمردند . در حالیکه پوشاندن عورت بر آنان نیز واجب بود.
6-مرحوم« صاحب جواهر » پوشاندن اجزاء بدن ( به استثنای صورت ، دستها- تامچ - پاها- تامچ- گردن ، موی سر ) را اجماعی می داند . یعنی در موارد استثنا شده ، نظریات فقهاء، مختلف است و اتفاق نظری وجود ندارد .
7-ایشان از قول« علامه طباطبایی» استاد صاحب جواهر و « صاحب مدارک » نقل می کند که نظر آنان ، عدم وجوب پوشش« سر و گردن » است و می نویسد ؛ « قاضی ابن براج ،عدم وجوب پوشش سر و گردن را به بعضی از علمای شیعه نسبت داده است » . ( ج ۸ ص ۱۶۶ تا ۱۶۹ )
8-صاحب جواهر ، نظر خود را اینگونه بیان کرده است ؛ « پوشاندن موی سر ،مطابق با احتیاط ، بلکه قول قوی تر است » . بنا بر این فتوای صریح بر لزوم آن ارائه نکرده است ، بلکه از روی احتیاط و احتمال ، ابتدائا احتیاط کرده و سپس آن را ترجیح داده است .
9-از مجموع این بر رسی ، روشن می شود که مساله ، اختلافی است و اجماع مسلمانان در این امر ( پوشش سر و گردن ) محقق نشده است .
10-برخی آیات و روایات معتبره نیز وجود دارندکه ظهور در عدم وجوب دارند (مثل آیه ۵۹سوره ی احزاب) گر چه آیات و روایاتی نیز وجود دارند که لزوم پوشش سر را یاد آوری می کنند . البته مقضای جمع عرفی بین دلائل وجوب و دلائل عدم وجوب ، تصرف در مدلول آنها است . اگر به این قاعده عمل شود ، نتیجه ی آیات و روایات نیز موید عدم وجوب پوشش سر و گردن می شود و تنها « استحباب » را ثابت می کند .
با توجه به مطالب یاد شده ، بنده مبتنی بر دلائل علمی « پوشش بدن را لازم می شمارم ، ولی پوشش سر و گردن را مستحب شرعی می دانم » .
امید وارم پاسخ پرسش خود را دریافت کرده باشید .
موفق و پیروز باشید .خدا نگهدار .
احمد قابل....................................تهران.........................۲۰بهمن ۱۳۸۲
درباره ی احمد قابل:
تحصیلات خود را در مشهد و سپس در قم ادامه دادم و پس از مجموع 23 سال تحصیل ، احساس کردم که توان برداشت های علمی از متون اولیه را پیدا کرده و اصطلاحا به درجه ی اجتهاد رسیده ام . رسیدن به این مرتبه ی علمی را استاد بزرگوارم آیة الله العظمی منتظری چند بار به صورت شفاهی و درفاصله ی سال های 1372 تا 1374 و پس از آن به صورت کتبی در سال 1377 هجری خورشیدی تأیید کردند و برخی فقهای دیگر نیز آن را کتبا و شفاها تأیید کرده اند.
-----------------------
پ.ن:البته استدلال های آقای قابل در وبلاگ ایشون قابل دسترسی است.
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه؟
من که خیلی خسته ام؟!راستش از صبح تصمیم گرفتم هرجور شده تا آخر شب وبلاگ رو به این هاست تغییر بدم؛ که الان یعنی ساعت 1:40 بامداد بالاخره تمام شد.
البته هنوز مشکلاتی هم هست که به زودی برطرف میشه.
امیدوارم اول پست قبلی رو کامل خونده باشین چون پیش درآمد این پست ها(حجاب)می باشد.
------------------------------
انچه در همه پدر و مادر ها مشترک است ، این است که مذهب را طوری تعریف می کنند که انگار شیپور را از طرف دیگرش باد می کنند!توصیه هایی که به نسل جوان می کنند اینطوری است:
درست مثل این است که طبیبی – یا به هر حال ادمی – دائم به کسی که لبش زخم شده یا صورتش جوش زده بگوید که "جوش نزن" و "زخم نش"و و بعد هم بگوید که به طور مثال "زخم شدن دهن فلان بدی را دارد ; جوش صورت فلان قدر بد است "!
این اگر چه درست است – اصولا چه تاثیری دارد؟ چه می خواهد بشنود و چه نتیجه ای می خواهد بگیرد؟ به جای این صحبت ها باید فهمید چه عواملی باعث شده که این جوشها در زندگی روحی این بچه و این نسل به وجود امده ; آن ریشه ها را باید یافت.
با این که هدف خلقت انسان، عبادت و رسیدن به کمال است چرا خداوند درخواست شیطان را مبنی بر مهلت دادن او قبول کرد تا شیطان برانسان مسلط شود و از این هدف باز بماند؟
مگر نه اشک،زیباترین شعر و بی تاب ترین عشق،و گدازان ترین ایمان و داغترین اشتیاق و تبدار ترین احساس و خالص ترین"گفتن"و لطیف ترین"دوست داشتن"است که همه در کوره ی یک دل،به هم امیخته و ذوب شده اند و قطره ای گرم شده اند،به نام اشک؟
ولی:
گریه ای که تعهد و اگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن وحس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد،کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان می خورد.
امروز براتون کتاب "روش برداشت از قرآن" از دکتر شریعتی رو اماده کردم.امیدوارم در این ماه مبارک-ماه نزول قرآن-بتونیم بیشتر با قرآن آشنا شیم و قرآن رو واقعا بفهمیم.
قلم توتم من است ، توتم ماست ، به قلمم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند...
که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سر انگشت تزویرش نمی سپارم
دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشم هایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم....
اما قلمم را به بیگانه نمی دهم
به جان او سوگند که جان را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند، در طاعتش درنگ نمی کنم.
قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسان نمی شوم.
بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد تا خدا ببیند که به نامجویی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشته ام.....
...... هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است.
قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد
ای آزادی ، مرغک پر شکسته زیبای من ! کاش قفست را می شکستم و در هوای پاک بی ابر بی غبار بامدادی ، پروازت می دادم !
( خودسازی انقلابی )
عشق خواهر آزادی است و آزادی برادرش و غصب و اسارت مادر و پدرشان.
( گفتگوهای تنهایی )
عشق به آزادی ، سختی جان دادن را بر من هموار می سازد.
( گفتگوهای تنهایی )
ای آزادی ، تو را دوست دارم ! به تو نیازمندم ! به تو عشق می ورزم !
( خوذسازی انقلابی )
ای آزادی ، قامت بلند و آزاد تو ، مناره زیبای معبد من است !
(خودسازی انقلابی )
هیچ گاه تنهایی و کتاب و قلم ، این سه روح و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من نخواهد گرفت ... دیگر چه می خواهم ؟ آزادی چهارمین بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند.
من همدستِ تودهام تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را تا آن دَم که زیرِ لب میخندد دلش غنج میزند و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب میکند.
ده سال از خاموشى شاعر توده میگذرد و هنوز پژواک صدایش در کوچه هاى شهر طنین مى افکند که از جستن میگوید و یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن. شاملو شاعر آزادى است. او از بند میگوید و زندان و از هم درگسستن زنجیر و رهایى. او آزادى را زندگى کرده است همان دم که سنگ قوافى را از دوش بر زمین مینهد و شعرى میگوید که زندگیست.
شاملو، حکام ستمگر را بدین سان میخواند:
ای خداوندانِ خوفانگیزِ شبپیمانِ ظلمتدوست!
شاملو، حکام زشت خو را بدین سان میخواند:
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست. تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند نه مفتخوارگی را نه خودبارگی را.
شاملو حکام دین مدار را عامل فتنه و نفاق میشناسد و برادر کشى: نماز گزاردم و قتلِ عام شدم که رافضیام دانستند. نماز گزاردم و قتلِ عام شدم که قِرمَطیام دانستند. آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و این کوتاهترین طریقِ وصولِ به بهشت بود! و شاملو بر دزدان گردنه تاریخ که خواست آزادیخواهانه یک ملت را به نفع خود مصادره میکنند چنین میگوید:
ما فریاد میزدیم:«چراغ! چراغ! » و ایشان درنمییافتند.
سیاهی چشمِشان سپیدی کدری بود اسفنجوار شکافته لایهبر لایهبر شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.
گناهیشان نبود: از جَنَمی دیگر بودند. شاملو شاعر آزادى بود، هست و تا جاودان، جاوید خواهد ماند.